رویش گیاهان را من به چشم دیدم , دیده خود را بسته به جهان چسبیدم
نگویم که دگر پشت بهاری پاییزی دگر است , تا بیاید برگهایش جمع کند زمستان آمده است
گندیدن این برگها را زیر برف دیدم , بهار دگر امده من هنوز نفهمیدم
من که نفهمیدم که این عالم برای ما باقیست , یا که مرا استحکام ریشه در خاکیست
همان خورشیدی که مرا بیدار کرد از خواب ناز , داشت مرا می خوشکاند در تابستان
تو باد بودی برای بارور کردنم , دیگر تو چرا ریختی آبروی تنم
دگر دل کندم از یاران دگر در خود فرو رفتم , مپرس از اعتبار من دگر از رنگ و رو رفتم
دریغا از رفیقانم مرا بیگانه می خوانند , مرا چون شمع کشتندو چون پروانه میرانند
کسی که از صدا می گفت به لبم مهر سکوتم زد , مرا بالای بالا برد ولی سنگ سققوطم زد
به هر یاری که رو کردیم دشنه ای در دلم می کاشت , هراس هر نفس مردن یک دم من را نگذاشت
به جبران کدام نیرنگ به من رنگ ریا خورده ؟ , به تاوان کدامین جنگبه تن سنگ ریا خورده ؟
سکوتم حرفها دارد ولی چشم و دهانم بستم , ببین ای خوبم دیروزی ,کجا بودم کجا هستم
به نام نا رفاقت ها چه زجر ها از ناکسان بردم , مرا بر خود سپر کردند ولی خود پشت پا خوردند
چه ها گفتند و نشنیدم بدی کردند و بخشیدم , زتیغ گریه اشکم ریخت ولی من باز خندیدم
کاش زبانم به کاش بسته بود, هر چه گفتم هر چه فکر کردم ,کاش هم بود
کاش زندگی بهتر بود , کاش مرگ من زودتر بود
کا ش او مال من بود , کاش او با من بود
کاش شب طولانی تر بود , کاش نور چشمانم کم بود
کاش کاشم همین بود , کاش با کاش نبود این سرود